خوش و بش لوتی وار
آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا
ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر
ما واشر، شما ارباب حلقه ها
ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی
ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق
ما مداح، شما دی جی!
ادامه مطلب
دلم با دلت یکی می شود اگر تو به پایم بمانی
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا
ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر
ما واشر، شما ارباب حلقه ها
ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی
ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق
ما مداح، شما دی جی!
سلامتی هرچی خوبه که بدش ماییم
سلامتی هرچی بزرگه که کوچیکش ماییم
سلامتی هرچی رفیقه که اگه قابل بدونن خاک زیر پاش ماییم …
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفت و گویی در زبان ما فکند
جست و جویی در درون ما نهاد
از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوّا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
یک کرشمه کرد با خود آن چنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حُسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عِراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
فخـــر الدیــن عــراقــی
عروس وخیز جارو کن
خارسو گرتم میشیند
عروس وخیز رخت بشور
خارسو وهمم میشیند
عروس وخیز چیز بپز
خارسو عرقم میشیند
عروس وخیز چای بیار
خارسو عارم میشیند
مادر عروس .پشت پی سوز . بشین و بسوز
محمود حسابی در سال ۳ اسفند ۱۲۸۱(۱۳۲۱ ه. ق) در تهران از پدر و مادر تفرشی زاده شد. پدرش سید عباس معزالسلطنه و مادرش گوهرشاد حسابی هر دو اهل تفرش و از سادات تفرش بودند.
او چهار سال اول دوران کودکیاش را در تهران سپری نمود. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت با تنگدستی و مرارتهای دوری از میهن، در مدرسه کشیشهای فرانسوی آغاز کرد. در همان زمان تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی را نزد مادرش فرا میگرفت. او قرآن و دیوان حافظ را از حفظ میدانست. او همچنین بر کتب بوستان، گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی و منشات قائم مقام فراهانی اشراف کامل داشت. حسابی با شعر و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب به خوبی آشنا بود. او در نواختن ویولن و پیانو مهارت داشت. وی در چند رشته ورزشی نیز موفقیتهایی کسب کرد، از جمله کسب مدرک نجات غریق در رشته شنا در دوران نوجوانی در بیروت. محمود حسابی در ۱۲ شهریور سال ۱۳۷۱ هجری شمسی در بیمارستان دانشگاه ژنو درگذشت. آرامگاه (خانوادگی) وی در شهر تفرش قرار دارد.
همچنین وزارت راه و ترابری جمهوری اسلامی ایران یکی از کشتیهای ناوگان ایران را به نام دکتر حسابی نام گذاری کرده است.
تحصیلات
شروع تحصیلات متوسطه او همزمان با آغاز جنگ جهانی اول و تعطیلی مدارس فرانسوی زبان بیروت بود. از این رو به مدت دو سال در منزل به تحصیل پرداخت. پس از آن در کالج آمریکایی بیروت به تحصیلات خود ادامه داد. در سن ۱۷ سالگی لیسانس ادبیات، و در سن ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی را اخذ نمود. پس از آن در رشته مهندسی راه و ساختمان از دانشکده فرانسوی مهندسی در بیروت فارغالتحصیل شد. در آن دوران با اشتغال در نقشهکشی و راهسازی، به امرار معاش خانواده کمک میکرد. او همچنین در رشتههای پزشکی، ریاضیات و ستارهشناسی به تحصیلات دانشگاهی پرداخت.
حسابی در دانشگاه سوربن فرانسه، در رشتهٔ فیزیک به تحصیل و تحقیق پرداخت. در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را، با ارائهٔ رسالهای تحت عنوان «حساسیت سلولهای فتوالکتریک»، با درجه عالی دریافت نمود.
لیسانس ادبیات از دانشگاه آمریکایی بیروت (۱۲۹۹ ه. ش)
لیسانس مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه فرانسوی بیروت (۱۳۰۱ ه. ش)
لیسانس ریاضیات، ستارهشناسی و زیستشناسی از دانشگاه آمریکایی بیروت (۱۳۰۳ ه. ش)
لیسانس مهندسی برق از دانشکده برق پاریس (۱۳۰۴ ه. ش)
لیسانس مهندسی معدن از مدرسه عالی معدن پاریس (۱۳۰۵ ه. ش)
دکتری فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه (۱۳۰۵ ه. ش)
به سلامتی رفقا
به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره …
به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه …
به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست …
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن …
به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن …
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و میدانند هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایه وار
بهار غنچه ی سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقاب های کوچک سبزه
تنها یک سین
به سین های ناقص سفره می افزاید
بهار کی می تواند این همه بی معنی باشد ؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آن که تقویم بگوید
سلمـــان هـــراتــی
نام، نشانواره و رنگ
پرسپولیس یک واژهٔ یونانی به معنای شهر پارسی است که از دو واژهٔ «پرسه» (به یونانی: Πέρσης)
به معنای پارسی و «پولیس» (به یونانی: Πόλις) به معنای شهر تشکیل شدهاست. یونانیان باستان به پارسه
یا تخت جمشید، پایتخت دودمان هخامنشیان، پرسپولیس میگفتند.
پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۰، سازمان تربیت بدنی نام بولینگ عبده را به مجموعه ورزشی شهید چمران
تغییر داد و قرار شد پرسپولیس از سال ۱۳۶۱، با نام دیگری فعالیت کند.بازیکنان در اعتراض به این تصمیم،
در بازی با هما در جام باشگاههای تهران حاضر نشدند و قهرمانی این مسابقات را از دست دادند.
در دی ۱۳۶۵، پرسپولیس تحت پوشش بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی قرار گرفت.
بنیاد مستضعفان تصمیم گرفت نام تیم را به «آزادی» تغییر دهد. بازیکنان با این تغییر نام موافق نبودند.
در ۲۷ بهمن ۱۳۶۵، نام باشگاه رسماً به «پیروزی» تغییر یافت. اداره کل تربیت بدنی استان تهران
در اطلاعیهای اعلام کرد که «این تغییر نام به پیشنهاد بازیکنان صورت گرفتهاست.»
با این وجود، رسانهها و مردم ایران بیشتر نام پرسپولیس را به کار میبردند.
مدتها بر سر قانونی بودن استفاده از نام پرسپولیس یا پیروزی بحثهایی بر سر زبانها بود
تا اینکه سرانجام در ۲۲ فروردین ۱۳۹۱، محمد رویانیان، مدیرعامل وقت باشگاه پرسپولیس،
از رأی قطعی دادگاه برای بازگشت برند پرسپولیس خبر داد. از این رو برای همیشه
نام پیروزی از داخل پرانتز جلوی نام پرسپولیس برداشته شد.
در آگهی ثبت نشانوارهای که شرکت فرهنگی ورزشی پرسپولیس در سال ۱۳۷۰ به ثبت رسانده،
این توضیح آمدهاست: «کلمه پرسپولیس و علامت فانتزی. تصویر جامی که از دو طرف با دو سر اسب هخامنشی تلاقی دارد.»
رنگ قرمز یکی از مهمترین نمادهای باشگاه فوتبال پرسپولیس به شمار میآید.
به جز فصل ۸۶–۱۳۸۵ و چند بازی لیگ قهرمانان آسیا ۲۰۰۹ که بازیکنان پرسپولیس لباسهای
راهراه سفید و قرمز پوشیدند، از آغاز همواره رنگ اصلی پیراهن پرسپولیس قرمز بودهاست. از این رو آنان را
«ارتش سرخ»و «سرخپوشان»مینامند.
کار دل در عشقبازی بندگی است
بندگی در عاشقی پایندگی است
بندهٔ فرمان و فرمان می دهیم
وین شهنشاهی ما زان بندگی است
همچو زلفش سر به پا افکنده ایم
این سرافرازی از آن افکندگی است
گر مرا بینی به غم دل شاد دار
کان غم عشق است و از فرخندگی است
مردهٔ دردیم و درمان در دل است
کشتهٔ عشقیم و عین زندگی است
سید ار جان بخشد از عشقش رواست
عاشقان را کار جان بخشندگی است
شــاه نعمــت الله ولـــی
برای سرزمینی که روشنفکرش ،
همواره سخن فرمانروایان زیاده خواه را ،
آیینه وار تکرار می کند ، باید گریست
گل گلخونه من یکی یک دونه من
چراغ خونه من اومدم باز اومدم باز
نمی خوام گریه کنم واسه مرگ غنچه ها
تو به من هدیه بکن پر پرواز پر پرواز
خسته دلداری می خواد از شما یاری می خواد
توی قحطی بهار دل پرستاری می خواد
گل گلخونه من یکی یک دونه من
چراغ خونه من اومدم باز اومدم باز
نمی خوام گریه کنم واسه مرگ غنچه ها
تو به من هدیه بکن پر پرواز پر پرواز
به من غم زده دل مرده دوباره درس محبت بدهید
من افسرده نا امید و دوباره به خنده عادت بدهید
خسته دلداری می خواد از شما یاری می خواد
توی قحطی بهار دل پرستاری می خواد
گل گلخونه من یکی یک دونه من
چراغ خونه من اومدم باز اومدم باز
نمی خوام گریه کنم واسه مرگ غنچه ها
تو به من هدیه بکن
پر پرواز پر پرواز پر پرواز پر پرواز
دانلود آهنگ گل گلخونه عارف
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دست طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
مولوی
ای جوانی رفتی زدستم درخون نشستم
جوانی ، کجایی ، چرا رفتی که من از تو طرفی نبستم
غم پیری ، نبود دیری که درهم شکستم
جوانی را زکف دادهام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب برجوانی
نه هوشیار و نه مستم ندانم که کی هستم جوانی چو رفتی تو زدستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفاها کشیدم دردا که دیدم از مهربانان نامهربانی
غمت را نهفتم درسینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
تویی جلوه شبابم که چون جویمت نیابم
امیدم ، کجایی کجایی اگر در برم نیایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
خدایا
به من توفیق عشق بی هوس تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن بی آنکه عشق بداند را عطا کن
جمله از مشتی علی شریعتی
داستان زیبای رفاقت یعنی این …
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ،
حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند
و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد،
دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند،
او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد،
دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ،
زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است.
مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی.
پیروزی یعنی همین.
سلام از امروز به بعد از این عکس هام میزاریم
وب نظرتون رو بیگین شاد شیم
وقتی کسی اندازت نیست
دست بـه اندازه ی خودت نزن